ثناثنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

ثنا

مریضی سخت ...

... ســــــــــــــــــــلام گـــــــــــلم ... دو هفته پیش که منو بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله هات واسه خرید مراسم عقد دایی محمد رفتیم مشهد و تو رو پیش عزیز جون گذاشتم وقتی شب برگشتم عزیز گفت که دوبار استفراغ کردی همون موقع بردیم اورژانس که دکتر گفت احتمالا چیزی خورده که بهش نساخته و آوردیمت خونه که از صبحش اسهال و استفراغ شدیدت شروع شد باز شب دوباره بردیمت دکتر که بستری کرد تا صبح بازم خوب نشدی که صبح بردیمت پیش متخصص اطفال که گفت باید دو روز بستری بشی و گفت این اسهال و استفراغ ویروسیه و همون موقع سریع بستریت کردیم که بعد دو روز مرخص شدی و بلافاصله رفتیم خونه بابا بزرگ واسه مراسم عقد دایی جون ولی اصلا حال نداشتی و همه رو ناراحت ک...
5 بهمن 1392

دل تنگی

 سلام عزیزم امروز 4روزه که بابایی نیست و مامانی دلش تنگ شده تازه دیروز کاروان بابایی از مرز رد شدن و شبکه 3 شروع پیاده روی رو نشون میداد دیروز هم آش پشت پای بابایی رو درست کردیم شب قبلش رفتم وسایل اشو گرفتم و با عزیزجون و آقاجون رفتیم خونه دایی مهدی که اونجا آش درست کنیم تا آخر شب بیدار بودیم حبوبات رو خیس کردیم و سبزی رو هم شستیم ساعت 2هم خوابیدیم صبح مادرجون اومد و آش رو درست کرد خیلی خوشمزه شده بود هرکاری میکنم نمیتونم با بابایی تماس بگیرم امشب بابایی میرسه نجف و 3روز هستن بعد حرکت میکنن به سمت کربلا. ان شالله هرجا هست سلامت باشه و زیارتش قبول.
23 آذر 1392

سفر کربلا

سلام مامانی امروز بابات میره کربلا با کاروان پیاده البته این دفعه دومشه دفعه اول منو بابایی باهم رفته بودیم ولی این بار بابایی تنها میره و ما 12 روز تنهایم البته میریم خونه بابابزرگها ...///  
19 آذر 1392

سلام

دوباره سلام خوبید؟ وای که چقد دلم تنگ شده بود واسه همه نی نی وبلاگی های عزیز الان دیگه ثنا یکساله شده البته دو روز که از تولدش میگذره ان شالله بعد محرم و صفر واسش تولد میگیریم.  این چندوقت ثنا شیش تا دندون درآورده و چهار دست و پا میره ولی هنوز راه نیفتاده و من از این بابت ناراحتم چون بچه های همسنش راه میرن حتی یه قدم هم به جلو برنمیداره تنبل خانوم. عاشق آهنگ و تبلیغات تی وی بخصوص بالابالا جوری که تا آهنگ میشنوه شروع میکنه به رقصیدن. کلماتی که یاد گرفته خیلی کمه مثلا به همه میگه (دد)چه مامان چه بابا.عمه.خاله. توپ:تو اسب:اس البته زیاد حرف میزنه ولی واضح نیست هر چیزی هم که بخواد دستشو دراز میکنه و جیغ میکشه. چندتا عک...
11 آذر 1392

اولين دكتر

 سلام عشقمممممممممممممم دخملكم امروز خيلي بيقراري ميكردي ديگه منم مجبور شدم ببرمت دكتر. من فك كردم سرما خوردي ولي آقاي دكتر گفت گرما زده شدي واست دارو نوشت كه فردا بابايي ميره ميگيره. ...
29 ارديبهشت 1392

اولين تب...

سلاااااااااااااااااام گلم ماماني فداي دختر نازش بشه عزيزم امروز احساس كردم بدنت گرمه دست زدم بهت ديدم بببببببببببببله خانومي تب داره بدجور... مونده بودم چكار بكنم آخه دفعه اولت بود فقط بهت استامينوفن دادم و دست و پا و صورتتو شستم تا ساعت 8 مشغول بازي بودي و كمي تبت پايين اومده بود شيرت دادمو خوابيدي. باز ساعت تقريبا 11بود كه هم شيرت دادم هم استامينوفن. الانم خوابي و حالت تقريبا بهتره خداروشكر. وقتي ديدم تب داري بغض گلومو گرفته بود خيلي ناراحت شدم هر دفعه نگات ميكردم جيگرم كباب ميشد. بابابي هم از صبح اعصاب نداره ميگه همش حواسم پيش دخمليه ناراحتم. دخترم منو بابايي مواظبتيم. دخترم سلامتي تو دعاي من و بابايي. ...
27 ارديبهشت 1392

پيشرفت هاي دختركم

  سلاااااااااااااااااااااااااااام خوشكلم.   قربووووووووووووووووووووووووووون دخترم برم كه روز به روز شيرين تر ميشه.... دخترم چند روز پيش رفتيم خونه مادجون(مادر خودم)كه گفت:چرا ثنا دد دد نميگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وقتي اومديم خونه دست به كار شدم و2 روز دارم باهات تمرين ميكنم كه ديروز نتيجه داد ظهر كه خواب بوديم شما زودتر بيدار شدي و مشغول بازي كردن بودي كه منم از سروصداهات بيدار شدم غرق بازي با دستات بودي كه گفتي:دد دد واااااااااااااااااي انگاري دنيارو بهم دادن خيلي خوشحال شدم امروز از خواب كه بيدار شدي بردمت حموم وقتي لباساتو تنت كردم مشغول جمع كردن لباسات شدم كه بابايي يواشكي گفت بهت نگاه كنم كه منم نگات كردم ديدم انگشت پاتو توي دهنت كردي ...
23 ارديبهشت 1392

خيلي خوشحالم

دخترم: خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده روز تولدم، برام فرشتشو فرستاده خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم     ...
17 ارديبهشت 1392

پنج ماهگيت مبارك

سلام نازم. پنج ماهگيت مبارك عزيزم چقدر روزها زود ميگذره انگاري همين ديروز بود كه با مادرجون بيمارستان رفتيم و فرداش با يه فرشته كوچولو برگشتيم خونه. نازنينم: برام هيچ حسي شبيه تو نيست كنار تو درگير آرامشم تو پايان جستجوي مني تماشاي تو عين آرامشه توزيباترين آرزوي مني دخترم دعاي من سلامتي و عاقبت بخير شدن توست . بي نهايت دوستت داريم ...
9 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا می باشد