مریضی سخت ...
... ســــــــــــــــــــلام گـــــــــــلم ...
دو هفته پیش که منو بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله هات واسه خرید مراسم عقد دایی محمد رفتیم مشهد و تو رو پیش عزیز جون گذاشتم وقتی شب برگشتم عزیز گفت که دوبار استفراغ کردی همون موقع بردیم اورژانس که دکتر گفت احتمالا چیزی خورده که بهش نساخته و آوردیمت خونه که از صبحش اسهال و استفراغ شدیدت شروع شد باز شب دوباره بردیمت دکتر که بستری کرد تا صبح بازم خوب نشدی که صبح بردیمت پیش متخصص اطفال که گفت باید دو روز بستری بشی و گفت این اسهال و استفراغ ویروسیه و همون موقع سریع بستریت کردیم که بعد دو روز مرخص شدی و بلافاصله رفتیم خونه بابا بزرگ واسه مراسم عقد دایی جون ولی اصلا حال نداشتی و همه رو ناراحت کردی مخصوصا دایی محمد که می خواست مراسمش رو به خاطر شما عقب بندازه که گفتیم نه دیگه .
خدا رو شکر بعد اینکه داروهات رو دادیم خوب شدی ... و این یه هفته که شما مریض بودی به هر دو خونواده سخت گذشت همه برات کلی نذر و نیاز کردن .
خـــــــــــــــــــــدا رو شکر به خاطر سلامتی دخترم هر چی شکر کنم بازم کمه ای خدا جون
فدات بشم عزیزم