ثناثنا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

ثنا

نینجا کوچولو ...

با سلام ... بعد از مدت ها وبلاگ ثنا جون رو بروز کردیم الان حدود 3 ماه میشه که ثنا خانوم میره کلاس هنر های رزمی و موفق به کسب اولین درجه شده انشالله دخترم همیشه موفق باشه .  ...
17 آذر 1395

20ماهگیت مبارک عسلم

سلام گلم. البته ببخشید که با تاخیر 3 روز این مطلبو می نویسم.دخترکم داری کم کم به دو سالگیت نزدیک میشی و مامان اصلا باورش نمیشه که واسه خودت خانومی شدی واقعا زمان چقد زود میگذره.... عزیزم انقده شیرین زبون و بلا شدی که آدم میخواد درسته قورتت بده... راستی شب عید فطر موهاتو کوتاه کردم ماه شدی فک نمیکردم موی کوتاه بهت بیاد ولی اشتباه میکردم واقعانی بهت میاد... دیگه بیشتر کلماتو میگی یعنی ما هرچی بگیم سریع تکرار میکنی در کل  طوطی دیگه.... انقده خوشگل میگی مامان جونی و بابا جون که قند توی دلمون آب میشه.. ان شالله خدا حفظت کنه و همیشه سلامت باشی و عاقبت بخیر.   ...
12 مرداد 1393

اینم عکسای آتلیه ...

سلام عزیزم حدود یک ماه که بدون کمک ما خودت راه میری البته وقتی تند راه میری زودی میفتی وخیلی علاقه به کفش داری کفشای هر کیو میبینی پات میکنی و باهاش راه میری . قربونت برم که هر وقت ما نماز میخونیم تو هم یک دونه مهر بر میداریو شروع به نماز خوندن میکنی و همشم میگی الله و سجده میری مهر رو بوس میکنی و بلند میشی دستاتو میاری بالا یعنی داری دعا میخونی . یه سری از کلمات جدید شما  : هاپو : آپو بع بعی : بع لالا : لا آب : آ تاب : تا داداش : دا به خوردنی : م موبایل : الو ... اینم عکسای که رفتیم آتلیه ... ... فدات بشم نفسم ... ...
3 اسفند 1392

مریضی سخت ...

... ســــــــــــــــــــلام گـــــــــــلم ... دو هفته پیش که منو بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله هات واسه خرید مراسم عقد دایی محمد رفتیم مشهد و تو رو پیش عزیز جون گذاشتم وقتی شب برگشتم عزیز گفت که دوبار استفراغ کردی همون موقع بردیم اورژانس که دکتر گفت احتمالا چیزی خورده که بهش نساخته و آوردیمت خونه که از صبحش اسهال و استفراغ شدیدت شروع شد باز شب دوباره بردیمت دکتر که بستری کرد تا صبح بازم خوب نشدی که صبح بردیمت پیش متخصص اطفال که گفت باید دو روز بستری بشی و گفت این اسهال و استفراغ ویروسیه و همون موقع سریع بستریت کردیم که بعد دو روز مرخص شدی و بلافاصله رفتیم خونه بابا بزرگ واسه مراسم عقد دایی جون ولی اصلا حال نداشتی و همه رو ناراحت ک...
5 بهمن 1392

یکسال و یکماه

سلام گلم امروز یکسال و یکماه با اومدنت زندگی منو بابایی رنگ و بوی دیگه ای گرفته. 3روز که بابایی از کربلا اومده البته الان مریضه آخه بدجور سرماخورده که مجبور شد بریم دکتر. امروز یاد گرفتی بگی به به یعنی هر چی میخوردی بعدش میگفتی ب ب خیلی بامزه میشی دلم میخواست بخورمت عسلم. هنوز راه نیفتادی البته یه چند قدمی راه میری تا میام تشویقت کنم سریع خودتو میندازی و چهار دستو پا میری. فدای تو و خندهات بشم ...
10 دی 1392

دل تنگی

 سلام عزیزم امروز 4روزه که بابایی نیست و مامانی دلش تنگ شده تازه دیروز کاروان بابایی از مرز رد شدن و شبکه 3 شروع پیاده روی رو نشون میداد دیروز هم آش پشت پای بابایی رو درست کردیم شب قبلش رفتم وسایل اشو گرفتم و با عزیزجون و آقاجون رفتیم خونه دایی مهدی که اونجا آش درست کنیم تا آخر شب بیدار بودیم حبوبات رو خیس کردیم و سبزی رو هم شستیم ساعت 2هم خوابیدیم صبح مادرجون اومد و آش رو درست کرد خیلی خوشمزه شده بود هرکاری میکنم نمیتونم با بابایی تماس بگیرم امشب بابایی میرسه نجف و 3روز هستن بعد حرکت میکنن به سمت کربلا. ان شالله هرجا هست سلامت باشه و زیارتش قبول.
23 آذر 1392

سفر کربلا

سلام مامانی امروز بابات میره کربلا با کاروان پیاده البته این دفعه دومشه دفعه اول منو بابایی باهم رفته بودیم ولی این بار بابایی تنها میره و ما 12 روز تنهایم البته میریم خونه بابابزرگها ...///  
19 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثنا می باشد